کد مطلب:260320 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:269

معجزاتی از امام عسکری
حضرت امام حسن عسكری علیه السلام چون پدران و اجداد بزرگوارش در ارتباط ویژه با خدای بزرگ و عالم غیب و فرشتگان بود؛ و نیز از علومی كه در احاطه ی شؤون امامت است آگاه بود. روایات زیادی از معجزات و اخبار غیبی آن گرامی نقل شده است. در این جا به نقل چند مورد اكتفا می كنیم.

این روایت از «ابوهاشم جعفری» نقل شده است كه می گوید: روزی به خدمت حضرت امام حسن عسكری علیه السلام رسیدم؛ می خواستم از آن بزرگوار نقره ای بگیرم و از آن برای خود انگشتری بسازم و به وسیله آن تبركی بجویم. وقتی در كنار حضرت نشستم این مطلب را فراموش كردم. زمانی كه برخاستم تا از خدمت حضرت مرخص شوم، امام علیه السلام یك انگشتر به من داد و فرمود: ای ابوهاشم، تو از ما نقره خواستی؛ اما ما به تو انگشتر دادیم. شما نگین و اجرت ساختن آن را سود كردی. ای مرد، این انگشتر بر تو مبارك و گوارا باد.

من رو به امام كردم و عرض كردم: گواهی می دهم كه تو ولی خدا و امام من هستی و من اطاعت شما را جزء دین خود می دانم.

حضرت فرمود: خدای بزرگ تو را بیامرزد. [1] .

در كتاب «نور الابصار» نیز از «ابوهاشم جعفری» نقل شده است كه او گفت: من و چهار نفر دیگر در زندان «صالح بن وصیف» بودیم كه امام حسن عسكری علیه السلام



[ صفحه 421]



و برادرش جعفر به زندان وارد شدند. من و یاران بر گرد امام حلقه زدیم تا بدین وسیله به حضرت خدمت كنیم. در همین زندان، مردی از قبیله ی «بنی جمح» بود كه ادعا داشت از علویان می باشد. روزی حضرت به ما فرمود: اگر در بین شما فردی كه بیگانه است حضور نداشت، برایتان می گفتم چه وقت رهایی بشر رخ خواهد داد؟ آنگاه حضرت به مرد جمحی اشاره كرد كه از آنجا بیرون رود. و او نیز با توجه به دستور حضرت از آنجا بیرون رفت. سپس حضرت رو به ما كرد و فرمود: این مرد از دوستان شما نیست؛ از او دوری كنید. چرا كه وی از آنچه گفته اید گزارشی تهیه كرده است و هم اكنون نامه ای كه نوشته است در لباس اوست.

یكی دو نفر از ما به تفتیش لباس او پرداختیم. گزارشی را كه در لباس خود پنهان كرده بود یافتیم او نكات مهم و خطرناكی را درباره ی ما به خلیفه نوشته بود. [2] .

محمد بن ربیع شیبانی می گوید: من با یكی از ثنویها (دوگانه پرستان) در شهر اهواز به بحث و مناظره پرداختم. بعد از مدتی به سامرا رفتم. عباراتی چند از سخنان آن مرد ثنوی در دل و جانم اثر گذاشته بود.

بعد از مدتها، روزی در منزل «احمد بن خصیب» قرار گرفتم و با او به بحث و گفتگو پرداختم. در همان زمان امام عسكری علیه السلام از یك مراسم عمومی باز می گشت. من نیز در مسیر حركت حضرت قرار گرفتم. حضرت به من نگریست. سپس با انگشت مباركش اشاره كرد و فرمود: ای محمد! خدا یكتاست؛ یكتاست، تو او را یكی بدان.

وقتی این سخن را شنیدم، از هوش رفتم. [3] .

«اسماعیل بن محمد» می گوید: روزی در كنار در خانه ی امام حسن عسكری علیه السلام نشستم و انتظار ورود حضرت را به خانه داشتم. چون امام علیه السلام را از دور دیدم كه تشریف می آورند، جلو رفتم و از فقر خود گله كردم و



[ صفحه 422]



شكایت نمودم و سوگند یاد كردم كه حتی یك درهم نیز ندارم.

امام فرمود: ای اسماعیل! قسم یاد می كنی در صورتی كه دویست دینار در زیر خاك پنهان كرده ای؟!!

آنگاه حضرت روی به من كرد و فرمود: ای اسماعیل! این سخن را بدان معنی نگفتم كه به تو بخششی نشود.

سپس به غلام خود اشاره كرد و فرمود: آنچه را كه همراه خود داری به او بده.

در این هنگام غلام صد دینار به من داد. خدای سبحان را سپاس گفتم و خواستم از آنجا بازگردم كه حضرت روی به من كرد و فرمود: ای اسماعیل! می ترسم آن دویست دینار را كه بسیار بدان نیازمند هستی از دست بدهی. آنگاه به سراغ دینارها رفتم و همه ی آنها را در جای خود یافتم. محل مخفی داشتن دینارها را تغییر دادم و طوری پنهان كردم كه هیچ كس از آنها مطلع نشود و پیدایشان نكند. مدتها گذشت روزی فرا رسید كه من به آن دینارها نیازمند شدم. به سراغشان رفتم و هر چه گشتم چیزی از آنها را نیافتم. این امر برای من بسی گران آمد. بعد از مدتی متوجه شدم كه پسرم محل دینارها را یافته و آنها را برداشته است؛ و هیچ چیزی از آنها به دستم نرسید. در حقیقت همان طوری شد كه حضرت فرموده بودند. [4] .

«محمد بن عیاش» می گوید: روزی با چند نفر از یاران و دوستان به گرد هم جمع شده بودیم و درباره ی معجزات امام حسن عسكری علیه السلام به گفتگو و بحث نشستیم. یك فرد ناصبی كه نزد ما حاضر بود، گفت: من نوشته ای را بدون مركب فراهم می كنم، اگر ابومحمد پاسخ آن را داد، بر حق است.

همه ی ما مسایلی را كه داشتیم در نامه های خود نوشتیم. آن مرد ناصبی نیز بدون مركب حرفهای خود را بر روی برگه ای نوشت و ما آن نامه را همراه نوشته های خود خدمت امام علیه السلام فرستادیم.



[ صفحه 423]



پس از مدتی حضرت پاسخ تمام سؤالات ما را مرقوم فرمودند و در روی برگه ی مربوط به مرد ناصبی، نام او و نام پدر و مادر او را نوشته بودند. وقتی آن مرد نامه را دید، در كمال شگفتی قرار گرفت و از هوش رفت. وقتی به هوش آمد؛ به حق اعتقاد پیدا كرد و از شیعیان امام علیه السلام قرار گرفت و به حضرت ایمان آورد. [5] .

عمر بن ابی مسلم می گوید: «سمیع مسمعی» همسایه دیوار به دیوار من بود. او بسیار به من آزار می رساند. روزی به امام عسكری علیه السلام نامه ای نوشتم و از حضرت تقاضای دعا در این مورد كردم تا خداوند سبحان از برایم فرجی عنایت فرماید. امام در پاسخ نامه نوشتند: من تو را به یك فرج سریع بشارت می دهم. تو مالك خانه همسایه خود خواهی شد!

آن مرد پس از یك ماه فوت كرد و من خانه ی او را خریدم و به بركت امام آن خانه را ضمیمه خانه خود نمودم. [6] .

«ابوحمزه» می گوید: من بارها می دیدم كه امام حسن عسكری علیه السلام با غلامان و نزدیكان و اطرافیان خود كه از ملل مختلف بودند و ترك، رومی، دیلمی و روسی در میان آنان دیده می شد، با زبان خودشان سخن می گوید. من شگفت زده شدم و چنین اندیشیدم چگونه امام علیه السلام كه در شهر مدینه متولد شده است، ولی با زبانهای مختلف آشناست و سخن می گوید؟

آنگاه حضرت نظری بر من افكند و فرمود: همانا خداوند سبحان و جلیل، حجت خود را از سایر بندگان و آفریدگان ممتاز نموده است و به او معرفت و شناخت هر چیزی را عنایت كرده است. و بار دیگر مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: «ای ابوحمزه! امام نعمتهای گوناگون و نسبها و پیش آمدها و حوادث را بخوبی می داند و بر آنان آگاه است؛ و اگر چنین نبود، تفاوتی بین مردم و امام وجود نداشت. [7] .



[ صفحه 424]




[1] كليني - اصول كافي - ج 1 - ص 512.

[2] اعلام الوري - ص 373 و... نور الابصار - چاپ قاهره - ص 183.

[3] علي بن عيسي اربلي - كشف الغمة في معرفة الائمة - ص 305.

[4] علامه قاضي نورالله شوشتري - احقاق الحق - ج 12 - ص 470.

[5] ابن شهرآشوب - مناقب - چاپ نجف - ج 3 - ص 538.

[6] علي بن عيسي اربلي - كشف الغمة في معرفة الأئمة - ج 3 - ص 302.

[7] شيخ مفيد، ارشاد - ص 322.